جدول جو
جدول جو

معنی پل پل - جستجوی لغت در جدول جو

پل پل
جهش پرش، جهش ماهی در دام یا بیرون آب، پرپر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پلپل
تصویر پلپل
فلفل، میوه ای مخروطی شکل، سبز یا قرمز رنگ، با طعمی تند که به صورت تازه، خشک یا گرد مصرف می شود، فلفل سبز
فرهنگ فارسی عمید
(پِ پِ)
نام موضعی است در شمال شرقی بختیاری. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(پِ پِ)
فلفل. و فلفل معرب آن است. (برهان قاطع). از ابزار دیگ است و از آن سپید و هم سیاه باشد گرم و خشک است و پلپل سفید قوی تر از سیاه است. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). یکی از ادویه است که در طعام بکار میبرند: و از وی [اورشفین به هندوستان] پلپل و نیزه بسیار خیزد. (حدود العالم). بنزدیک ایشان کوهی است بر او خیزران و دارنیزه و پلپل و جوز هندی بسیار روید. (حدود العالم). و از آنجا [از ملی به هندوستان] دارنیزه و پلپل بسیار خیزد. (حدود العالم) [(زحل دلالت دارد بر] پلپل و شاه بلوط. (التفهیم).
نگار من چو حال من چنان دید
ببارید از مژه باران وابل
توگفتی پلپل سوده بکف داشت
پراکند او ز کف بر دیده پلپل.
منوچهری.
گر سرکه چکاندت کسی بر ریش
بر پاش تو بر جراحتش پلپل.
ناصرخسرو.
ریزه آبی دادشان گیتی و ایشان بر امید
ای بسا پلپل که در چشم گمان افشانده اند.
خاقانی.
خاصیت کافور مجوئید ز پلپل.
سلمان ساوجی.
- پلپل خام، فلفل سفید را گویند.
- پلپل دراز، عرق الذهب، دارپلپل. دارفلفل. (تاج العروس). دارفلفل، پلپل دراز است. (منتهی الارب).
- پلپل سپید، فلفل ابیض. دانج ابروج. قرطم هندی.
- امثال:
پلپل یا فلفل به هندوستان بردن، نظیر: زیره به کرمان بردن. رجوع به امثال و حکم شود.
گل آورد سعدی سوی بوستان
بشوخی و فلفل به هندوستان.
سعدی.
هنر بحضرت تو عرضه داشتن چون است
چنانکه بار به هندوستان بری پلپل.
ابن یمین.
و نیز رجوع به فلفل شود
لغت نامه دهخدا
بهندی فوفل است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
در خون پرپر زدن که از نفرین هاست
فرهنگ گویش مازندرانی
گوش پهن و بزرگ
فرهنگ گویش مازندرانی
زیر و رو شدن، از این پهولو به آن پهلو چرخیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پل پلی
فرهنگ گویش مازندرانی
به پهلو نغلتیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
زیر و رو کردن، گرداندن، واژگون کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
درکنار هم، غلت، پهلو به پهلو
فرهنگ گویش مازندرانی
سرشاخه
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان خانقاپی شهرستان سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
آت و آشغال
فرهنگ گویش مازندرانی
سر رفتن آب و چیزهای نیمه روان در اثر جوشش، جوشش چشمه
فرهنگ گویش مازندرانی
جوشیدن به حد افراط، در جا بال و پر زدن، پرپر زدن، اضطراب
فرهنگ گویش مازندرانی